جدول جو
جدول جو

معنی کسب و کار - جستجوی لغت در جدول جو

کسب و کار
سوداگری
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
فرهنگ واژه فارسی سره
کسب و کار
عملٌ
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به عربی
کسب و کار
Business
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کسب و کار
affaire
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کسب و کار
bisnis
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کسب و کار
bedrijf
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به هلندی
کسب و کار
negócio
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کسب و کار
Geschäft
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به آلمانی
کسب و کار
biznes
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به لهستانی
کسب و کار
бизнес
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به روسی
کسب و کار
бізнес
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کسب و کار
negocio
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کسب و کار
affari
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کسب و کار
کاروبار
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به اردو
کسب و کار
사업
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به کره ای
کسب و کار
ব্যবসা
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به بنگالی
کسب و کار
ธุรกิจ
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به تایلندی
کسب و کار
biashara
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کسب و کار
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کسب و کار
事業
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کسب و کار
व्यवसाय
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به هندی
کسب و کار
עסקים
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به عبری
کسب و کار
生意
تصویری از کسب و کار
تصویر کسب و کار
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر و کار
تصویر سر و کار
کار و ارتباط، معامله، داد و ستد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رُ)
خواهش، چون لفظ سر بمعنی میل و خواهش است. (غیاث). خواهش، چه لفظ سر بمعنی میل و خواهش است و با لفظ افتادن و بسامان شدن مستعمل است. (آنندراج) ، کار. (غیاث). معامله و کار. (آنندراج). کار. علاقه. ارتباط:
مجلس و مرکب و شمشیر چه داند همی آنک
سر و کارش همه با گاو و زمین است و گراز.
عمارۀ مروزی.
خداوند ما باد پیروزگر
سر و کار او با پرندین بری.
منوچهری.
و با عاجزی چون عبداﷲ قراتکین سر و کار داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270). و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سر و کار نبوده است او را با ایشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396).
بترساند مرا امروز و گوید باش تا فردا
سر و کار مرا بینی چه باشد روز بازارم.
سوزنی.
نه ترا برگ وصال و نه مرا طاقت هجر
احسن اﷲ جزاک اینت برونق سر و کار.
سیفی نیشابوری.
مغی را که با من سر و کار بود
نکوروی و هم حجره و یار بود.
سعدی.
گر بگویم که مرا باتو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست.
سعدی.
مبادا هیچ با عامت سر و کار
که از فطرت شوی ناگه نگونسار.
شیخ محمود شبستری.
با هر ستاره ای سر و کار است هر شبم
از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو.
حافظ.
، حکم. داوری:
چو رفتی سر و کار با ایزد است
اگر نیک باشدت کار ار بد است.
فردوسی.
، عاقبت. فرجام. پایان:
کسی جز من گر این شربت چشیدی
سر و کارش به رسوایی کشیدی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کِ تُ)
کشت. زرع. فلاحت. حراثت. کشت و برز. (یادداشت مؤلف) : چون هفت سال سپری شدخدای تعالی باران فرستاد و چشمه ها و کاریزها آب گرفت و از زمین نبات برست و درختان برآمد و بار داد و کشت و کار جهان راست بایستاد. (ترجمه طبری بلعمی).
بکاریم دانه گه کشت و کار
سپاریم کشته به پروردگار.
نظامی.
چو در کشت و کار جهان بنگریم
همه ده کشاورز یکدیگریم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ سُ)
کس کار. خویشان و بستگان و ملازمان و کسانی که در زندگی شخص وارداندو به نحوی به شخص و زندگیش علاقه دارند. (فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده). رجوع به کس و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرد و کار
تصویر کرد و کار
عمل رفتار: (آهو با حالتی که نشانه عصبانیتش از کرد و کار شوهر بود چفت در را انداخت و دوستانه بهما پر خاش کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کس و کار
تصویر کس و کار
خویشان و بستگان و ملازمان شخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کس و کار
تصویر کس و کار
((کَ سُ))
قوم و خویش
فرهنگ فارسی معین
ارتباط، پیوند
فرهنگ گویش مازندرانی